جدول جو
جدول جو

معنی یک کم - جستجوی لغت در جدول جو

یک کم
مقداری، مقدار کم، روستایی در قائم شهر، نام روستایی در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک دم
تصویر یک دم
یک نفس، یک لحظه، یک آن، پشت سرهم، بدون درنگ
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ دَ)
یک نفس:
این است که از برای یک دم
در چارسوی امید وبیمیم.
خاقانی.
، یک لحظه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک لمحه. (ناظم الاطباء). لحظه ای. (یادداشت مؤلف) :
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش.
نظامی.
بی ما تو به سر بری همه عمر
من بی تو گمان مبر که یک دم...
سعدی.
- امثال:
یک دم نشد که بی سر خر زندگی کنیم. و رجوع به دم شود.
، دایم. همیشه. پیوسته. بدون توقف. یک بند. بی وقفه. یک ریز: یک دم حرف می زد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ شِ کَ)
به اندازۀ شکم. به قدر شکم. آن مقدار که در یک نوبت خوردن سیری آرد.
- یک شکم سیر خوردن، خوردن چیزی آن قدر که یک شکم سیر تواند شد. (آنندراج) :
فلکش بر دهی نکرد امیر
که خورد یک شکم چغندر سیر.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
یک شکم شیردان و کیپا خورد
روزی چندروزه یک جا خورد.
شیخ بهایی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
آنکه میانی لاغر دارد. باریک میان متناسب اندام. نازک میان.
لغت نامه دهخدا
(بَ کِ کَ گَ)
موضعی است از پازوار مشهد سر مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک دم
تصویر یک دم
دایم همیشه پیوسته، یک لحظه یک آن دمی
فرهنگ لغت هوشیار
ساختمانی که شیروانی آن شیبی یک سویه دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم اول، گاو یک شاخ
فرهنگ گویش مازندرانی
یکباره، یک دفعه، یک دنده، کله شق
فرهنگ گویش مازندرانی
اندکی، مقداری
فرهنگ گویش مازندرانی